جدول جو
جدول جو

معنی سه نبش - جستجوی لغت در جدول جو

سه نبش
سه گوش، سه بر، سه گوشه، سه کنج، سه ضلعی، سه پهلو، مثلثی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وه نوش
تصویر وه نوش
(دخترانه)
بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سه شش
تصویر سه شش
در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با شش خال بنشینند. در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند، برای مثال گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه لب
تصویر سه لب
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
روز چهارم از هفته، ناف هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث شکل، سه کنج، در ریاضیات مثلث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه سنبل
تصویر سه سنبل
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
عبس، سوسنبر، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
(سِشِ)
بازی نرد بر سه قسم است: فرد، زیاد، سه تا. در دو قسم اول با دو طاس بازی کنند و در قسم ثالث با سه طاس از این جهت سه شش گویند:
کعبتین را گر سه شش خواهید نقش
نام رندان بر زبان یاد آورید.
خاقانی.
هر بار دل از طالع کی زخم سه شش یابد
کاین نقش بصد دوران یک بار نیندیشد.
خاقانی.
بر بساطش بمدحت اندیشی
عنصری را دهم سه شش بیشی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
کسی که در لب یا پیرامون دهان وی ریش و قرحه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سه لبه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
سه ضلعی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ)
در اصطلاح بنایان، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف). مقابل دونبش، که دو سوی آن صاف و هموار است
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نَ)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 42هزارگزی باختری ششتمد. دارای 165 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. شغل اهالی: کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 11هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد. سکنۀ آن 347 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ سُمْ بُ)
سوسنبر و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع زیرا که چون پودنه را دست نشان کنند سوسنبر شود و آنرا سی سنبر نیز گویند. (برهان). اسم فارسی سیسنبر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ شَمْ بَ / بِ)
روز چهارم از روزهای هفته که آنرا ناف هفته گویند. (ناظم الاطباء). یوم الثلاثا:
بگیر روز سه شنبه نبید را یک جام
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبه.
منوچهری.
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سه شنبه بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مثلث. (فرهنگستان). مثلث و هر چیز که دارای سه زاویه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ بَ / بِ)
لب شکری. آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافتۀ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سه لب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ بَ)
کنایه از زمان کودکی، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت. در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت نوبت می انداخته اند و آنرا اسکندر وضع کرد و در زمان سنجر پنج و به پنج نوبت شهرت یافت. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ نِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 300 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، کنجد. شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب میان آب میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
موالید ثلاثه. (آنندراج) (غیاث) :
بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب.
خاقانی.
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سه پستا 1 سه بار کوس کوفتن در کاخ شاهان، کودکی جوانی و پیری سه بار نقاره کوبیدن در شبانه روز در سرای شاهان، کودکی جوانی پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه نوبه
تصویر سه نوبه
سه پستا 1 سه بارکوس کوفتن در کاخ شاهان، کودکی جوانی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه نوع
تصویر سه نوع
سه گن سه گونه بربسته رسته و جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه سنبل
تصویر سه سنبل
سوسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
روز چهارم از ایام هفته: ناف هفته
فرهنگ لغت هوشیار
سه عدد شش که که سه تاس با هم آروند: گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد. (ازرقی. چهار مقاله نظامی 71)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه بر
تصویر سه بر
سه ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لب
تصویر سه لب
کسی که لب بالایین یا لب زیرین او چاک داشته باشد لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث، سه کنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو نبش
تصویر دو نبش
عمارت یا دکانی که در تقاطع کوچه یا خیابان قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
بهرام شید
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشی از زمین های جلگه ای در التپه ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته ی مثلثی شکل که در زاویه ی دو دیوار چوبی اتاق قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی